تولد تولد تولدت مبارک

سلام دختر مهربونم

در يک اقدام غافلگيرانه بنج شنبه عصر رفتيم خريد... النگوهاي کوشولوتو که تنگ شده بود درآوردن و يه ست سه تايي جديد خريديم خيلي ماماني شدي عزيزم

بعدش رفتيم مرکز خريد تا لوازم تزئيني تولد بخريم اونجا توي سبد يه جاي راحت درست کرديم که بشيني ولي شروع کردي به مامان مامان گفتن که بلندت کنم

يعني سما مامان ميگي يعني بزرگ سدي عزيزم

منم بچه بغل هي اتخاب ميکردم و چقدر خوش ميگذره تا تولدت همش بحث تولده از يه هفته قبلش تزئينات رو نصب مي کنيم مي دونم که دوس داري به مهمونهاي کوچولو فکر مي کنم و اينکه چقدر بهت خوس ميگذره

فقط اگه يه پسر بچه سلوغي که هست بذاره... اسمشو نمي نويسم ولي مي دوني منظورم کيه

اسم مهموناتو مي نويسم تا ببينيم کيا ميان

از طبقه اول شروع مي کنم

الهه و الهام و فاطمه کوچواو که سه تا خواهرن

بهار و آرمان

امير محمد و امير رضا

امين دوست داشتني

پارلا يادته يه بار با مامان بزرگش اومده بود

ناديا و نگين که خواهرن و ندا که دختر خاله شونه

سبحان پسر عمه

طبقه چهارم که باهاشون زياد آشنا نيستم و نمي دونم چند تا کوچولو دارن ولي دعوتشون مي کنيم...

واي خوسکلم بايد بريم آتليه ... چه عکسهايي بندازيم

خدايا هزاران بار ممنون

ديروز روز تعطيلي که خونه بودم نهارتو خوردي عزيزم غذاتو بخور و به نگاههاي استرس آور ماماني توجه نکن

بنده خدا از بس نگران غذا خوردنت مي شه به اطرافيانم استرس وارد مي کنه

عکسهات به روز نيست و منم يه عکس قديم ميذارم

عاشق نوني و تا من غذاتو بيارم خودت مشغول خوردن شدي

نازنينم بازم اونطوري با اشتها بخور نه اينکه من دنبالت بيفتم اگرم توي صندلي بذارمت گريه مي کني

چيکار کنيم دخملون ناز داره بايد نازشو کشيد