نازنين فاطمهنازنين فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نازدونه ی من

خاطره زايمان و روزهاي بعد

1392/8/11 13:24
نویسنده : مامانی
69 بازدید
اشتراک گذاری

خاطره زايمان و روزهاي اول

سه شنبه 14  آذر بود و ما وقت دکتر داشتيم با دکترم براي تاريخ 26 ام هماهنگ کرديم . بابايي يه کتاب قديمي داشت که از بابابزرگش به يادگار مونده بود توي اون کتاب راجع به روزها و ماههاي سال وخواص اونها براي متولدين اون روزو خيلي مطالب متنوع ديگه نوشته بود تاثير ماهها در بهبود زخم و توصيه هايي از اين قبيل.. به نظرم اين چيزها بي ربط  نيست و منم بي تفاوت از کنارش رد نمي شم.

من به دنبال يه تاريخي بودم براي تولد ني ني عزيزمون . از طرفي بي حسي موضعي ميخواستم نه بيهوشي. دکتر براي بيست وسوم پيشنهاد ميداد که اون روز مورد تاييد ما نبود براي 19 و بيستم هم دکتر مي گفت که هنوز زوده و بالاخره براي 26 ام توافق کرديم .قلب 

برگشتيم خونه و بابايي مشغول تميز کردن بوفه شد( قبل از اومدن خانمي همه خونه رو برق انداختيم يه جور وسواسي که همه مامانها دچار ميشن ... حتي روميزيهاي پولکي هم شستم که باعث شد منجوق هاش بريزه)

منم به باباي کمک ميکردم و ظرفهاي بوفه رو جابه جا ميکردم و صبحشم حموم رو شسته بودم نمي دونم علتش اين بود يا خانمي تصميم گرفته بود اون جاي گرم و نرم رو ترک کنه..)شب از نيمه گذشته بود که حس کردم لباسم خيسه.. قبلا  مطالبي خونده بودم راجع به پاره شدن کيسه آب..بابايي رو بيدار کردم و خيلي خنده دار بود گيج خواب بود نميدونست چه جوري کمکم کنهخمیازه

رفتم لباسمو عوض کردم و اروم مامانمو بيدارکردم که استرس نگيره گفتم ميريم بيمارستان تا آماده بشيم يه ساعتي طول کشيد و با ساک و بارو بنديل رفتيم پارکينگ ..خيابونها خلوت بود و مثل اينکه کيسه کاملا پاره شده بود و پالتوي من داشت خيس مي شد نزديک بيمارستان بوديم که متوجه شديم شناسنامه ها جا مونده دوباره برگشتيم خونه و من با اون وضع رفتم بالا براي شناسنامه ها ... نگران وضعيت ني ني بودم

رفتيم بيمارستان اونجا خانم ماما اصرار به معاينه داشت تاتشخيص بده قضيه حاده يا نه ساعت تقريبا 2 نصفه شب بود و وقتي ديدم به دکترم زنگ نمي زنن منم نگران تر شدم

مي گفتن الان پرسنل بيان خوابالو هستن و تو مي توني تا 6 صبح صبر کني

خانم خوسکله هم همش تکون مي خورد يه ذره آروم و قرار نداشت و منم چشمم به ساعت بود. اولين نفر اتاق من بودم و بعد چند نفر ديگه اومدن ...يکي بود که براي کورتاژ اومده بود و دفعه دوم سوم بود جنين پوچ بود قرار بود بيهوشش کنن تصميم گرفتم موقع عمل براش دعا کنم

من ديگه از مامانم و باباي خوسکل خانم خبر نداشتم

گويا اون بيرون مامان خيلي نگران بود و با هر کي که از راه مي رسيد صحبت مي کرد تا استرسش کم شه

صبح به دکترم زنگ زدن و من اولين نفر ساعت شش و نيم رفتم اتاق عمل

از بي حسي مي ترسيدم... اگه حس پاهام برنگرده ..افکاري که به مغزم هجوم مي اوردن.. بي حس شده بودم ولي متوجه نبودم که کارشونو شروع کردن يه دفعه صداي گريه ني ني رو شنيدم و خانمه از فاصله سه متري نازنين جونمو نشون داد ..کاش جلوتر مي اوردش عزيزکم رو

 

اتاق خصوصي مي خواستم تا بتونم استراحت کنم شب اصلا نخوابيده بودم ... بابايي همه کارها رو با دقت انجام داده بود و به خانواده خودش اطلاع داده بود ساعت حدود نه و نيم بود .. که اوردنم اتاق... بعد عمل توي ريکاوري به شدت مي لرزيدم و کسي نبود که يه پتو روم بندازه چند باري صدا زدم تا بالاخره اومدن.. مثلا بيمارستان خصوصي بود

اومديم اتاق و ني ني رو اوردن و بابايي فيلم مي گرفت و بعدش آموزش نحوه شيردهي و .... خانوده همسر اومدن و همه ابراز شادي کردن

ني ني نازم خوابيده بود هر از گاهي روي سينه ام ميذاشتنبغل

خانمي به قول بابايي دخترخوب بابا از اول سينه رو گرفت با اينکه شير نداشتم

چهار روز طول کشيد شير بياد و توي اين چهار روز خانمي آب قند مي خورد مي گفتن شيشه نده که سينه رو نمي گيره .. عزيزم منو ببخش حداقل با قاشق بايد شير خشک ميداديمناراحت

پنج شنبه ظهر اومديم خونه که مهمون داشتيم خانواده رضا بودن و فرداش عموي رضا و خواهرم از راه دور اومده بودن

شنبه رفتيم تست غربالگري تيروييد

 خانمي روز دوشنبه هفته بعد حموم کرد و سه شنبه بند نافش افتاد

حضور مادرشوهر که تجربه تولد دوتا نوه قبل از نازنين فاطمه رو داشت سختي هاي اون روزها رو کم  مي کرد و مامان که از گريه ني ني استرس مي گرفت همش دلش مي سوخت و نگران بود که من ناشي نکنه بچه رو اذيت کنمنگران

اما نمي دونست با اينکه ناشي ام ولي مادر بودن حس مسئوليت مياره و من سعي مي کنم کارمو درست انجام بدم

فعلا تا اينجا رو داشته باش

اينم عکس خوسکل خانم  توي بيمارستان

ماماني هنوز شير نداره

عکس ني ني بعد حموم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)